قسم به قطره قطره ي اشكم

كه جاري شد زچشمانم

برايت من

شب وروزم نمي فهمم

نمي دانم

كجا بودم كجا هستم

بهاي اين همه اشكم

كه مي ارزد به دنيايي

چه با سوز وگدازي من

گويي از كجا واز كه من گيرم

بياد تو

چه افكاري بنا كردم

تورا در ذهن خود ليلي

ومن بيچاره مجنونم

آيا لحظه اي خودرا

در عالم رؤياها

توانايي حتي لحظه اي كوتاه

از آن همه دل دردم

اندوهم

از شوقم

تنهايي وهجرانم

در آن احساس اندر ذهن خود

لبريز از نامهربانيها

نشايد بر دلت آید

اداركي از آن همه دلتنگي

ودنيايي كه پوچ و تار وبي رنگي

برايم ساختي افسوس

برو اما اگر روزي

به عشق آتشم سوزي

ده انگشت خود را شمع

در راهم بيفروزي

نتواني كه پاسخ گفت

جواب اين همه اشكم

برو اما اگر روزي

شوي تنها

شوي اندر عذاب سخت وجدانت

شوي آواره ومجنون

دلت آزرده وپر خون

نتواني كه پاسخ گفت

جواب اين همه عشقم

جواب اين همه اشكم

برو اما اگر روزي

به سان يك گدا مسكين

ژنده پوش و دستها چركين

شوي بدتر زآن واين

نتواني كه پاسخ گفت

جواب اين همه دردم

جواب اين همه اشكم

برو اما

خدايي هست

سرايي ديگري هم هست

كه شايد آن زمان گيرم

جواب اشك هايم را 6/8/78